نمی دونم حکمتش چیه کسایی جذبم میشن و میان سمتم که اختلاف سنی تقریبا زیادی با من دارن

چند سال پیش یه اقای از قضا نویسنده با اختلاف سنی هفده سال این کارو انجام داد! توی کافه رو به روم نشسته بود و در حالی که من داشتم به سوالاتش در مورد کتابم جواب می دادم، یهو دستشو به نشونه سکوت بالا اورد انگار که بخواد بگه "بسه مهرناز، یه لحظه زبون به دهن بگیر" و بعد نفسی گرفت و گفت: " من می خوام که یکی تو زندگیم باشه. چند وقتی هست دارم راجع بهش فکر می کنم. نه مثل این مردهایی که نمی دونن چی می خوان و هر زنی رو که می بینن با خودشون فکر می کنن اره، این همون زنیه که می خوان تا اخر عمر تو خونه شون ببیننش! اینجوری نه! من واقعا می خوام یکی تو زندگیم باشه. یکی. و نه هرکی."

به انگشت سبابه اش که موقع گفتن " یکی و نه هرکی " منو نشونه می گرفت نگاه کردم و اب دهنمو قورت دادم! غافلگیر شده بودم!

حالا می گم هفده سال بزرگتر، یه پیرمرد با موهای یه دست سفید رو در حالی که داره سعی می کنه موقع حرف زدن، دندون مصنوعیاش رو تو دهنش فیکس نگه داره تصور نکنید! به مرد جا افتاده ای با موهای جو گندمی فکر کنید که خوب می دونه چطور و با کدوم کلمه و رفتار، خانم ها رو تحت تاثیر قرار بده.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها